بخشی از کتاب زنده گی عمودی 2 ، که نوشتنش را به تازگی آغاز کرده ام و این بخش را مناسب با میلاد مسیح عزیزم دید.باشد که عشق ِ پیامبر عشق بر زندگانیمان جاری باشد.
کوله ام را برداشته و
راهی کوه پیمایی شده ام.میانه راه ،سنگینی کوله پشتی خسته ام کرده.دلم می خواهد
کوله را در آورده و به کناری بگذارم و بی هیچ وسیله ای به راهم ادامه دهم.اما ترس
از گرسنگی،بی آبی، سرما و هزار و یک ترس دیگر مرا بر آن می دارد تا با خستگی تمام
کوله را با خود حمل کنم.
کنار آبشاری می نشینم
تا نفسی تازه کنم که فرشته کوچولو را می بینم.
سلام فرشته کوچولو.تو
هم اومدی حال و هوایی تازه کنی؟
سلام .اومدم چشم تو
رو باز کنم.می دونی مغز کوچیک جان، رسیدن به کمال یعنی درک کردن و درس گرفتن از
همین اتفاق های ساده زندگی .همین اتفاق هایی که هر روز ذهنت رو مشغول میکنه و تو
به جای درک کردن ازشون ساده میگذری.می دونی طبیعت ، مادر ساکتیه. بی کلام به تو
درس می ده .اگر تو یاد بگیری نظاره گر باشی و مشاهده کننده اونوقت خیلی سریع درس
هاش رو میگیری و لازم نیست هزاران تکنیک عجیب غریب برای رسیدن به کمال انجام بدی.
مثلا داستان همین
کوله پشتیت که اینهمه تو طول مسیر باعث شد از طبیعت بکر اینجا لذت نبری و تمام
فکرت رو به خودش مشغول کرد.همین کوله پشتی بیچاره ،چندین تا درس برات داشت .
فکر کن چندین بار تو
زندگیت همین احساس اسارت رو نسبت به اطرافیانت داشتی و حس کردی می خوای تو بند هیچ
چیز یا هیچ کس نباشی و بزاریش کنار!اما بعد باز به خاطر هزار و یک ترس، درد اون
اسارت رو به جون خریدی و جز مایملک کسی یا
چیزی بودن رو تجربه کردی.
بارها رسیدی به جایی
که قید عشقت رو بزنی ، قید دوستت،همسرت یا ...قید عادت های نامناسبت رو و رها شی از همه باید ها و نباید ها و بعد که
خستگی حمل کردن این بار کمی التیام پیدا کرد ،دوباره ترس از طرد شدن،تنهایی،دوست
داشته نشدن یا همون ترس از گرسنگی،بی آبی، سرما و هزار و یک ترس دیگر به جونت چنگ
می زنه و ساکت می شی و کولت رو می ندازی پشتت و کوه زندگیت رو می ری بالا.
درست مثل مسیح. ولی
صلیب مسیح کجا و صلیب تو کجا!
مسیح؟صبر کن ،صبر کن
فرشته کوچولو! کوله پشتی من چه ربطی به صلیب مسیح داره آخه؟
تا حالا به ستون مهره
ها و استخوان های شانه ات فکر کردی؟به نظرت چیزی شبیه به یک صلیب پشت توو همه
انسان ها نیست؟
خوب....راستش تا حالا
اینجوری نگاهش نکرده بودم ولی راست میگی...چرا هست.
نماد صلیب، نماد از
خود گذشتن و رسیدن به صلح است.شاید دو خط متقاطع پشت تو ،مثل داستان صلیب مسیحی که
از خویش برای بشریت گذشت درسی برایت داشته باشد.شاید گاهی باید بشینی و کوله
زندگیت رو وارسی کنی و سبک کنی و ببینی کجای این جاده زندگی ایستادی .ببینی صلیب
شونه هات تحمل اینهمه بار رو داره تا به هدف برسه یا میانه راه از سنگینی وسایل
غیر ضروری می شکنه و وقتی به خودت میای می بینی تمام توان و انرژیت رو صرف چیز های
بیهوده ای کردی که ارزشی نداشت. پس همین الان بشین و هم کولت رو باز کن ببین چطوری
سبک تر می شه ، هم کوله دلت رو بررسی کن ببین وقتشه از چه چیز هاییش بگذری...
یادت باشه تا انتهای
زندگیت، مسیحِ صلیب خودت ،خودتی و بس!
