قلعه رود خان

بعد از طي كردن مسير بسيار زيبا  اما سخت تا قلعه رود خان،جايي كه داشتم كم كم از سربالايي تند كوه خسته مي شدم و فكر مي كردم اگر قلعه را هم نديدم عيب ندارد مي توانم برگردم  و همين كه از اينهمه طبيعت بكر ريه هايم نفس كشيده كافيست ،دختر كوچكي حدود 7 سال كه  كنارم ايستاده بود توجهم را جلب كرد.

او با آن پاهاي كوچك بيش از نيمي از راه را آمده بود . در همان موقع خانواده اش كه از او عقب تر بودند صدايش كردند و از او خواستند اينقدر جلو نرود و پيش انها برگردد.

او با صداي بلند در جواب آنها گفت:

"من به عقب بر نمي گردم،همه ء زحمت هام رو خراب نمي كنم.شما بياين بالا!"

و همان جا سرجايش نشست.

او با آن جثه كوچك چه درس بزرگي  داد. عموم ما يا در گذشته زندگي مي كنيم يا تمام زحمات حال را فداي خاطرات گذشته مي كنيم.

ديگر نمي خواهم با رجعت به گذشته ،زحماتم را خراب كنم.شما چطور؟

وصله ديوار

 

 

بر اثر يك اتفاق ،ترکی بر ديوار ايجاد مي شود .حفره ء که عمیق شد ،با سيمان و كمي گچ ديوار را وصله ميكنند.اما اين وصله با تمام دقت بنا ،با يك چشم تيز بين ، خودنمایی خواهد کرد.

ممكن است باز جايي ديگر از ديوار ترك بردارد و باز وصله اي دگر بخواهد و ترمیمی دگر.و اين داستان گاه تا جايي ادامه مي يابد كه بايد ديوار را كلا تخريب كرد. چرا كه ديگر امن نيست و نمي شود با خيالي راحت به ان تکیه كرد.

حفره هاي ديوار ،داستان بعضي از رابطه هاي ماست.رابطه هايي كه به خاطر دلمان وصله اشان مي كنيم ،به اميد اينكه ديوار عشقمان مثل روز اول باشد و غافليم از اينكه ذات پر ترک ديوار دارد از تو مي پكدو  آرام آرام هوا مي گيرد و نمي شود ديگر به آن رابطه با اعتماد،با آرامش تكيه کرد .

كاش حواسمان به رابطه هامان از روز اول باشد .رابطهء پر وصله را مجال آرامش و امنيت نيست چرا كه هر لحظه مي تواند آوار شود بر دل و دفن كند عشق را.

پ.ن:از تمام انسان هايي كه جلوي محل كارم مشغول بازسازي يك بنا  هستند و هر روز به من يك درس مي دهند،متشكرم

آغاز 35 سالگي

 

هر سال روز تولدم
به دنبال كلي تحول و ارزو و برنامه ريزي بوده ام،امسال اما جز در راه "او"بودن چيزي نمي خواهم.
پروردگارا
دستهاي مرا در  نقشه عظيمت بكار گير و جاري شو در منِ حقير كه در ادامه راه ،جز "تو" دگر هيچ نخواهم.
تولدم مبارك.

 

می خواهم "تو" شوم.

 

 

تصویر ظلم ها و اخبار جهان مغزم را گاهی می جود.اخبار را که می بینم گه گاه،دلم می گیرد از دنیایی که هر روز تاریک تر می شود و بیشتر رو به زوال می گذارد.اینبار گفتم خدایا...پس تو کجایی؟

در مغزم صدایی دو دو زد و تکرار شد و تکرار شد...الم ترکیف فعل ربک باصحب الفیل....

مگر ندیدی پروردگارت با فیلداران چه کرد؟

تصویر فیلداران جانم را مرتعش کرد.فیلداران آن زمان و زمام داران این زمان ... کعبه و خانه تودر آن زمان  و هجوم و به یغما بردن عشق در این زمان ...امروز انگار تکه ای بریده شده از  قرنها قبل است.

امروز فهمیدم که همه چیز به فرمان توست معشوقم چه حمله فیل داران،چه سنگ های منقار ابابیل ،چه مکر شیطان و چه زهد زاهد و شیدایی عاشق.هیچ جز تو نیست در این عالمو این من،حجاب من است برای وصال تو و درک حقیقت هستی.

چیزی به جز خواست تو در این هستی رخ نداده و نخواهد داد ،معشوقم مرا از من بگیر و جاری شو در من. می خواهم "تو" شوم.

 

زندگي 2

چند وقتيست هر روز كارگراني را مي بينم كه در حال باز سازي بناي قديمي هستند.آجر به آجر و آرام آرام هر روز يك بخش كوچك را ترميم مي كنند و ادامه مي دهند. نه عجله اي دارند،نه شتابي عجيب در كارهايشان مي بينم.همين روند آرام دارد كم كم نتيجه مي دهد و مي شود يك بناي زيباي آجري كه احتمالا قرنها زندگي خواهد كرد.

راستش كمي اين روند آرام براي من عجول پر شتاب ،عجيب اما قابل تامل است.هر روز كه مي رسم به اين بنا نگاه ميكنم و درس مي گيرم.هر روز ترمز دستي خودم را مي كشم و سعي مي كنم زندگيم را مهندسي كنم.گاهي مهندس ناظر بناي سي و اندي ساله ام مي شوم.گاهي كارگري كه بايد بخشي را تخريب كند و گاهي بنّايي براي بازسازي.

ارديبهشت از راه رسيده....بايد در بناي سي و اندي ساله ام قدمي بزنم .... بايد آجر به آجرش را بررسي كنم و بازسازي بناي وجودم را اينبار آرام و بدون شتاب از سر باز گيرم.

زندگي

در دوچرخه سواري ممكن است با سه نوع مسير مواجه شويم:

1 - مسير مستقيم

2-مسير سربالايي

3-مسير سر پاييني

در اولين مسير با شادي و ارامش پا مي زنيم و حركت ميكنيم،  به دومين مسير كه مي رسيم ،راه بس سخت مي شود و تلاش مي خواهد.

عده اي همان ابتداي راه دور مي زنند وبه مسير مستقيم ديگري مي روند و اما عده ديگري سر بالايي سخت و شيب تند را با تمام توان مي پيمايند تا به مسير سوم برسند كه خستگي را از جان بدر مي كند و روح را آرام.

و اما اين انتهاي داستان نيست و مسير ادامه دارد.

به گمانم اين داستان،داستان زندگي ست....داستان سختي ها و در پيش آساني ها ، روزمرگي هاي مستقيم و بي هيجان و گاه لذت بخش...من فكر ميكنم زندگي دايره اي ست پر از اين سه مسير !

نمي دانم در كدامين مسير پا مي زني و تلاش ميكني اما مي دانم .... روزهاي خوب به انتظارند:)

دنده ی زندگی

 

 

در یک دوچرخه سواری اردیبهشتی، عزیزی حرفی ساده زد که عجیب عمیق بود.

 او گفت: "فکر نمی کنی بیش از حد و به سختی پا می زنی اما سرعت لازم را نداری؟یعنی میزان انرژی مصرفیت با بازده سرعتت یکسان نیست! "

گفتم چرا دقیقا پاهام  هم دیگه درد گرفته !

گفت:خوب دوست من دنده دوچرخه ات رو تنظیم کن!به همین سادگی!اینقدر سختی لازم نیست!

و همین حرف ساده تلنگر خوبی بود که بفهمم چرا یک عمر بیش از حد تلاش کرده ام و آنطور که باید بازده نداشته ام.دنده زندگیم تنظیم نبوده!

دنده ء زندگی تو تنظیم هست؟سرعت سپری شدن سالهای عمرت با جایی که ایستاده ای هم خوانی دارد آیا؟راضی و خوشحال پا می زنی و می روی به سمت مقصد یا نفست بریده و به قول فروغ،صدای پایت از انکار راه بر می آید؟

تا اردیبهشت هست و تولدی در راه ،باید از نو دنده ها را چک کرد...روزهای قشنگی به انتظار است.

 

اتصال

 

 

 

خواب دیدم مردی سرا پا نور،شمعدانی ها را قلمه می زد و در آب می گذاشت.گفتم :"چقدر شمعدونی قلمه زدین."گفت :"نایست!کاری کن! آب بیاور و انها را در آب بگذار."

آب اوردم.آنها را در آب گذاشتم .

لبخند زد و گفت:زمان قلمه زدن آدم هاست.می دانی که آدم ها را نیز گاهي بايد هرس ،بعد قلمه زد.هرس از غرور،سردرگمی،پوچی،بی کسی، بی هدفی،تنهایی و قلمه به عشق ،شادي، انسانيت،اميد و ...

قلمه که زدیشان باید بگذاریشان در آب، تا جانشان سبز شود. می دانی که آب سرچشمه آگاهی است و اتصال به سر منشا آگاهی هوشمندی ،تنها راه سبز کردن جان آدمیان است.

بلند شو!

وقت اندک است

آدم ها را قلمه بزن!