وحدت یا کثرت
می گویم:فرشته کوچولو ،اعتراف می کنم کثرت و تنهایی را دوست دارم ولی چیزی در عمق وجودم مرا دعوت میکند تا همراه شوم و در وحدت باشم.می رود و قرقره ای از نخ ابریشم با یک قلاب می آورد و می دهد دستم.
-می گویم :فرشته کوچولو ! نخ و قر قره برای چیست ؟من دغدغه دارم و نمی دانم حسم درست می گوید یا منطقم! و تو می خواهی اصول قلاب بافی را یادم بدهی؟
کنار دامن پر چینش را می گیرد و مقابل چشمانم چرخی میزند و ریز می خندد.
می گوید :مغز کوچک جان، قلبت را بزرگ کن و به جای مهم پنداشتن دغدغه هایت، یک تکه ازاین نخ را بکش و پاره کن.
می فهمم باز ظاهر را دیده ام و فرشته کوچولو امده تا درسی را بدهد.یک تکه از نخ را میکشم و با کمی تلاش پاره میکنم.
می گوید:سخت بود؟
-نه خیلی.
می گوید: حالا قلابت را بر دار،به دست من نگاه کن و با حلقه های کوچکی که درست می کنی،زنجیره بزن.دایره های کوچکی درست میکنم و از دلش دایره دیگری در می اورم و زنجیره می زنم و انگار زنجیر می بافم.
می گوید:حالا سعی کن نخ بافته شده ات را پاره کنی.
می گویم معلوم است که خیلی محکم تر شده و من به راحتی نمی توانم پاره اش کنم.
لبخند می زند و می گوید :این یعنی وحدت.
حالا انتخاب با توست....
..................................................................................................................
قسمتی از کتاب زنده گی عمودی 2
الهه نظری مطلق

از اینکه به کنج پیله ام می آیی و نجواهای دلم را می خوانی، شادمانم.