انتخاب
چشمانم را میبندم ،ماهی قرمز کوچکی شده ام که شیرجه می زند در دل دریا.تلالویی توجهم را جلب میکند.بدنبالش میروم.گنجی از جواهرات مرا به سمت خود کشیده. میان انها شنا می کنم.دلم میخواهد با دو باله ی کوچکم ،تا می توانم از آن همه طلا و جواهر برای خودم بر دارم.اما نمی شود.آنقدر طمع ِ ثروت و برتری و زیبا شدن وسوسه ام کرده که خودم را به زور لای النگویی جا می دهم که مثلا از ماهی های دیگر زیبا تر شوم.
النگو سنگین است و تن من نحیف. دیگر، توان حرکت ندارم.
صدایی توجهم را جلب میکند، وابستگی سنگینت می کند.برای رهایی باید بگذاری و بگذری.
همه آن چه لازمه مسیر است، برایت مهیاست.کافیست بندهای وابستگی ات را پاره کنی.گوش نمی دهم . نمی توانم از وسوسه انهمه زرق و برق بگذرم.
صدا ادامه می دهد... انتخاب با توست. می توانی عمری را کنار این به ظاهر گنج، بگذرانی و میتوانی بگذری و گنج های دیگری را در اقیانوس وجودت کشف کنی.
چشمانم را باز میکنم.گنج های زیادی را قطار کرده ام و قطار کرده ایم برای وابسته بودن و چسبیدن به آنها.برای احساس امنیت کردن،احساس متفاوت بودن،برتری و قدرت و ....
انتخاب من رهایی و کشف هستیست.وابستگی هایم را تک تک، وا میکنم تا بستگی های راه،باز شود.
راستی تو هم کمی فکر کن ... انتخاب تو چیست؟

از اینکه به کنج پیله ام می آیی و نجواهای دلم را می خوانی، شادمانم.