بیقرار

امشب از آن شبهای بیقراریست .
دلم می خواهد بسان ساحلی تشنه ،چنگ زنم به دریای وجودت و آنچنان غرق تو شوم که زمان و مکان را از دایره هستی ساقط سازم و مست و دیوانه در تو آویزم.
دلم می خواهد بسان پیچکی ،بپیچم به قامت رعنایت و چون تو به ابدیتی جاویدان بپیوندم. دلم می خواهد" من "نباشم ،دلم می خواهد در "تو "حل شوم ،بسوزم.فنا شوم ،محو شوم....
نمی دانم ،تو چه کرده ای با من؟
که اینگونه به حرم تصور نامت به خویش می پبچم و از شوق وصالت سرمست می شوم.
آخ محبوبم،معشوقم،وجودم
بی تابم و جز تو هیچ نمی بینم. هیچ نمی خواهم. و جز نجواهای هر دم تو ،هیچ نمی شنوم.
جام جانم ،منزلگه توست
بیا جانا که امشب
این دلم ،دیوانه ءتوست
توای رحمان ،تو ای درمان
تو ای ساقی، تو ای منان
تو ای جانم،تو ایمانم
تو هر دردم،تو درمانم
بیا جانم
بیا جانم
بیا جانم
الهه نظری
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ ساعت 10:44 PM توسط الهه نظری مطلق(شاپرک)
|
از اینکه به کنج پیله ام می آیی و نجواهای دلم را می خوانی، شادمانم.