آفتاب

امروز داشتم کتاب انسان از منظری دیگر را می خواندم که البته بسیار کتاب عالی و کم نظیریست که تالیف استاد ارجمندم ،جناب استاد محمد علی طاهری، است و به شعری برخوردم از اشعار حضرت سعدی:
پرتو خورشید عشق ،بر همه افتد، ولیک
سنگ به یک نوع نیست ،تا همه گوهر شود
و شاید بیش از ده بار این بیت را بلند بلند می خواندم و هر بار لذتی وصف ناشدنی می بردم !چرا که آفتاب را ببین !بی انتظار فقط می تابد !برایش فرقی نمی کند من سردم است یا نه !من دوستش دارم یا نه !او می تابد !
و حال خودمان را بررسی می کنم .تا محبتی می کنیم ،منتظر پاسخ می شویم که مراتب سپاس گزاری را از ما بعمل آورند و ...تا کمی عشق می دهیم ،می خواهیم چون جارو برقی دل طرف را هم بمکیم تا نکند هنوز چیزی برای دادن و بخشیدن داشته باشد . اگر مورد مهر واقع می شویم ...باور نمی کنیم و موضوع را از زوایای مختلف بررسی می کنیم. حریص شده ایم و هر روز از حقیقت وجودیمان بیشتر فاصله می گیریم. هر روز گم تر و تشنه تر می شویم ! چون آفتاب بودن را فراموش کرده ایم .
بگذریم که هنوز به تعداد انگشت ، هستند کسانی که چون آفتاب ،بی انتظار می تابند و این ذهن ماست که نمی گذارد مهتاب باشیم و نور عشقشان را در دل ذخیره کنیم و در این آسمان تاریک انسانیت ،آرام بگیریم و مهرشان را تحلیل نکنیم که چرا می تابند؟و چرا من ؟و چرا و چرا و چرا ...
شاید اگر شاهد باشیم و تسلیم و طعم عشق بی بهانه اشان را بی اینکه پی دلیل باشیم بچشیم ما هم به قول سعدی ،گوهر شویم نه سنگی معمولی !و ما هم مست عشق شویم و بتوانیم روزی مهتاب باریکی در آسمان زندگی نباشیم ...شاید بتوانیم ما هم آفتاب شویم تا اگر خواستیم عشق را نتابانیم نتوانیم !!!چرا که تار و پودمان عاشق شده !
بار الهی ،بیش از پیش عاشقم کن !
پ.ن:از همه دوستان عذر می خواهم که نتوانسته ام درپست های جدیدشان کامنت بگذارم ...فکر می کنم اشکال از این اینترنت کم سرعت باشد ... امابه یادتان هستم
از اینکه به کنج پیله ام می آیی و نجواهای دلم را می خوانی، شادمانم.