دوست داشتن
به نام خدا
موضوع انشا:دوست داشتن بهتر است یا عاشقی؟
در حالی که کنار پنجره نشسته ام و کلمه ها از جلوی چشمانم رژه می روند یاد ایام نوجوانی میکنم .روزگاری که با دیدن عشق،دستانم عرق میکرد و صدای تاپ تاپ قلبم از گونه هایم شنیده میشد.روزگاری که به هر بهانه ای به لوازم التحریری سر کوچه سرک میکشیدم تا شاید پسرک همسایه را لحظه ای ببینم و دلم آرام بگیرد و بعد در رویا برای دیدار بعد کلی داستان بسازم و در خیال خود خوش باشم. و از صبح تا شب از خودم بپرسم که آیا او هم مرا دوست دارد؟ان روزها عاشق بودم و اگر کسی به جز من از عشقم حرف میزد یا اگر عشقم به جز من به کسی نگاه می کرد دنیا بر سر م آوار می شد .می دانی گویی من مالک او بودم و او نیز!زمان گذشت و خاطره اولین عشق همیشه در جانم باقی ماند و من بزرگ شدمو خواندم که دوست داشتن از عشق برتر است ....خواستم دوست داشته باشم و از عشق زنجیر نسازم و ومعشوقی که از راه رسید را رها کردم،راست می گفتند دوست داشتن برتر بود و آرامش بیشتری داشت فقط رها کردن معشوق سبب می شد که در این روزگار رنگارنگ یار های رنگارنگ به میدان رقابت بیایند و
من بمانم و انتظار !
روزها به انتظار گذشت و ایام شباب نبز به انتها!و من امروز که قلم بدست گرفتم و انشای خود را می نویسم،
فقط سرشارم از حس عمیق یگانگی!
دیشب خواب دیدم که از گلوی همه ما، من، تو و همه آدمهای کره زمین یک نی زیبا رد شده است . نی زیبا یی که بر لب معشوقی حقیقی است که دارد برایمان عشق می نوازد....و از آوای این عشق، دلم باز لرزید و گونه هایم از تاپ تاپ قلبم سرخ شد.می دانی الان باز دوباره عاشق شده ام .اینبار می دانم که معشوق، عاشق ماست و همین الان که دارم انشا می نویسم، دارد در دستانم می رقصد .بیا چشمانمان را ببندیم....ببین خدا عاشق ماست...بگذار خدا،فقط، دمی در دل هایمان نیز برقصد!
از اینکه به کنج پیله ام می آیی و نجواهای دلم را می خوانی، شادمانم.