پشت دستگاه پرس پا نشسته ام و با تمام تلاش، پاهایم را به صفحه روبرو فشار می دهم...اول این کار سخت است.حس می کنم دارم زور می زنم !

کمی صبر می کنم.بلند می شوم .دستگاه را چک می کنم...بله !!!باید درجه اش را تنظیم می کردم.دوباره می نشینم.حالا لذت می برم...با دستگاه هماهنگ شده ام و با خود فکر می کنم .اگر این دستگاه زندگی بود ...

و تصویر لحظاتی در ذهنم می آید که واقعا جان کنده ام،انرژی گذاشته ام و نتیجه نگرفته ام...کاش همان موقع هم می ایستادم و صبر می کردم و زندگیم را چک می کردم شاید تنظیم زندگیم هم بهم خورده بود شاید مثل دستگاه پرس پا ، نفر قبلی خیلی سنگین کار کرده بود و من هنوز نباید آنقدر سنگین کار می می کردم.و هزار شاید دیگر

کمی استراحت می کنم...حالا تصویر رابطه  در ذهنم شکل میگیرد..دو طرف رابطه نیز باید همینگونه با هم هماهنگ حرکت کنند و در رقصی زیبا باشند...وگر نه همیشه یک نفر دارد واقعا بیش از توان تلاش می کند و این رابطه هیچ نتیجه ای ندارد چون یک نفر همیشه هر آنچه داشته داده و دیگری فقط مثله جاروبرقی همرو جمع کرده...و یا اینکه هر کی داره ساز خودش رو می زنه که اون رقص هم دیدن نداره !

چشمانم را می بندم و فکر می کنم رابطه و زندگی خیلی شبیه هم هستند...در هر دو باید نرم و انعطاف پذیر بود در هر دو باید جاری بود و هماهنگ...حس می کنم زندگی و رابطه شبیه یک رود خونست...همیشه در حرکت !

گاهی سربالایی و آروم...گاهی سر پایینی و تند...گاهی با مشکلات که انگار یه صخره بزرگ سر راهه رود خونست  و گاهی آروم و جاری...اما هر چی که هست باید یادمون باشه شبیه به رقص تانگوئه !

باید هماهنگ برقصیم و جاری باشیم ...تا واقعا زنده گی کنیم و لذت ببریم و شادباشیم.