الهه ای جدید

همیشه دلم بعد از خدا ،به کسانی خوش بود که در طی این سالها...می گفتند :الی جون ،رو من حساب کن !
و من ،همچون کودکی ساده که دلش به عروسک هایش خوش است ...ته قلبم شاد بودم که اطرافیان خوبی دارم !کسانی که مدعیندهمچون کوه، پشتم هستند!و با افتخار رقم سالهایی را که با هم بوده ایم ،می گفتم و حس می کردم این یعنی یک ارتباط واقعی !
و امروز و در این روز هایی که ،بس، سخت می گذرد ،می فهمم اطرافیانم ،عروسک های پلاستیکی بوده اند و بس !
به تمام راهی که آمده ام نگاه می کنم...همه چیز دهن کجی می کند و دیوار ساده اعتماد من فرو می ریزد .
و تنهایی همچون طناب داری که انگار خود به دورم کشیده ام ،دارد خفه ام می کند.
این کلمه ها عجب قدرتی دارند...به راحتی دل شکسته ام را در فضا متلاشی کرده اند و من فقط نگاه می کنم...حتی توان ندارم که برخیزم ونگذارم دلم را باد ببرد.
همه ء هستیم که رفت...دلم نیز برود !چه باک !
انگار برای زیستن دل چندان لازم نیست !مسواک لازم است و ساعت و لباس !واتاقی برای خوابیدن !البته شکر !همه را دارم هنوز !و فلم و کاغذ که مغز را توان نوشت نه دل را !که دلنوشت ها هم مصنوعی شده اند !
و باید پولهایم را جمع کنم و چند نقاب جدید بخرم تا امروزی و متمدن به نظر برسم !باید موهای سیاهم را زرد کنم و گونه هایم را قهوه ای و پوستم را بگذارم بسوزد تا امروزی تر به نظر برسم و یاد بگیرم چند طرفند زنانه را که فکر می کردم لازم نخواهم داشت !
آری باید پولهایم را جمع کنم تا چندین دوست جدید بخرم ،دوستانی که ادعایی ندارند و تکلیفشان از ابتدا روشن است !فقط نمی دانم با این روح درد گرفته ام ،چه کنم؟شاید برای زیستن به مدل امروزی تر ها ،روح هم لازمم نشود !
می توانم چون یک روبوت شیک انسان نما ،عمل کنم !به خودم برنامه بدهم برای گفتن جملاتی که هیچ اعتقاد و ادراکی درش نیست ودیگر دوستت دارم ،جمله جادویی پر مغزی به نظر نمی رسد !
آه می توانم خیلی کارها انجام دهم !باید بروم الهه ای جدید بسازم الهه ای بیدل اما با لبخند !

از اینکه به کنج پیله ام می آیی و نجواهای دلم را می خوانی، شادمانم.